ویلیام فاکنر / کد 16356
زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کردهام...
زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کردهام...
شاید کار درستی کردند عشق را در کتابها گذاشتند، شاید عشق نمیتوانست جای دیگری زنده بماند!
فقط آن زمان که میبینی هیچ چیز نمیتواند کمکت کند، میفهمی که به هیچ کمکی احتیاج نداری...
همیشه کسانی که در هیچ کاری موفق نشدهاند، میخواهند به آدم راهکار یاد بدهند!
کسی را ندارد نه این که بی کس و کار باشد، کسی را ندارد...
هر کسی سزاوار فرصتی دیگر است ، اما نه برای همان اشتباه...
همیشه بیشتر از چیزی که میدانی میتوانی انجام دهی را رویاپردازی کن و هدف بگیر.
میتوان فردی دروغگو را با ترس وادار به گفتن حقیقت کرد
همانطور هم میتوان با شکنجه مردی راستگو را وادار به دروغ گفتن کرد.
چه بسا مردم قول هایی میدهند که فقط وجدانشان را راضی کنند.
تو نمیتوانی به افق های تازه شنا کنی ، مگر اینکه شهامت از دست دادن چشم انداز ساحل را داشته باشی.
هرگز نترس که صدای خود را برای صداقت ، حقیقت و دلسوزی در مقابل بی عدالتی ، دروغ گویی و طمع بالا ببری
اگر تمام مردم دنیا این عمل را انجام دهند زمین ...
زندگی فرآیند آماده شدن برای مرگ طولانی مدّت است.
عشق و رنج دو روی یک سکهاند و ارزش عشق به اندازه رنجی است که آدم بابت آن میکشد
و اگر عشق همین طور مجانی و بدون رنج پای آدم تمام شود، در واقع عشق ...
به یک جایی از زندگی که رسیدی
میفهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که خیلی چیزها را میبرد
و از میانشان میگذرد از بعضی آدم ها بگذری
...
اگر حق انتخاب بین تجربه رنج و تجربه هیچ چیز را داشته باشم
رنج را انتخاب می کنم...
غم انگیزترین چیز راجع به عشق اینست
که نه تنها عشق برای همیشه دوام نمیآورد
بلکه دلشکستگی پس از آن نیز به زودی فراموش میشود.
زندگی به من آموخت
همیشه منتظر حمله
احتمالی کسی باشم که
به او خوبی فراوان کردم...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…