پابلو نرودا / سیاستمدار
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غمانگیز تر است...
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غمانگیز تر است...
اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزند، فقط لبخند، منفجر شدن از زور نفرینهای فرو خورده شده، ترکیدن از خاموشی...
چرا مثل ما دلتنگ نمیشوند، مگر شهرشان شب ندارد...
کدام بیشتر سنگینی میکند بر کمر آدم، غم ها یا خاطرات!
اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزدن، فقط لبخند، منفجر شدن از زور نفرین های فروخورده شده، ترکیدن از خاموشی...
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد...
هیچ چیز راحتم نمیکند، نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه آدم ها، نه فیلم ها، نه لباس هایی که تازه خریدهام، نمیدانم چه کار کنم، بروم و سرم را به د...
ریشه تمام اندوه ها، توقع داشتن از دیگران است.
دلم خون بود، میخواستم حرف بزنم، درد و دل کنم، اما دهانم باز نمیشد...
اشک هایم چنان آمادهی سر ریز کردن است که میترسم ساختگی بودن هییٔت مبدلم را آشکار سازد...
کسی را که با او خندیدی فراموش خواهی کرد، ولی کسی را که با او گریستی از یاد نخواهی برد...
هنگامی که غمگین بودید، دوباره به قلب خود نگاه کنید و خواهید دید که در حقیقت برای آنچه برای شما خوشایند بوده است
گریه میکنید...
فکر میکردم آدم وقتی بزرگ شود هیچ وقت گریه نمیکند، حالا میفهمم که در حقیقت وقتی آدم بزرگ میشود و از ته و توی کار سر در میآورد تازه گریهاش میگ...
آرزو میکنم عاشق کسی شوم که هر چه بینمان اتفاق افتاد هرگز غم و اندوه من را ناچیز نشمرد...
برا خانه سوخته باز شايد بشود خانهای بنا کرد، دل سوخته را بگو چه کنيم؟
اگر غمگین مقابل تو بایستم و از غمم برایت بگویم تو چه میفهمی، همچنان که وقتی برای تو از جهنم میگویند آیا تو گرما و دردناک بودن آن را درک خواهی کرد...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…