جمله درباره زندگی

انگار در حومه‌ی دانمارک زندگی می‌کنم، چیزی جز گاو در اطرافم نیست!

از خودم شرمنده شدم وقتی فهمیدم زندگی یک جشن بالماسکه بود در حالی که من با چهره‌ی واقعی‌ام در آن شرکت کرده بودم!

مهم نیست چقدر به دیگران نزدیکیم، مهم این است که هر کس باید به تنهایی با زندگی روبرو شود!

امروز کار‌های زیادی دارم، باید حافظه‌ام را سلاخی کنم، روح‌ام را منجمد کنم و سپس بیاموزم که دوباره زندگی کنم!

تو تنها علتی هستی که به خاطر آن روز‌های بیشتر، شب‌های بیشتر و سهم بیشتری از زندگی ‌می‌خواهم...

خانه را مرتب کرده‌ام، حالا تنها چیزی که اینجا به هم ریخته‌ است، منم!

زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کرده‌ام...

دوست داشتن تو در وجود من است، خاکش، آبش، نورش
زندگی و خیالش با عشق با هم آمیخته است...

ما هر کسی را طوری می‌کشیم!
بعضی‌ها را با گلوله، بعضی‌ها را با حرف، بعضی‌ها را با کار‌هایی که کرده‌ایم و بعضی را با کارهایی که تا امروز برای آن‌ها ...

تو اکنون خاص‌ترین و بزرگ‌ترین شوق من برای جنگیدن علیه این زندگی نامساعد، این زندگی ناراضی کننده و نامراد هستی.

آه چقدر امید، دریا دریا امید، ولی نه برای ما...

عشق بزرگ ترین نعمت است اما وقتی از دست برود زخمی به جا می‌گذارد که هیچ وقت خوب نمی‌شود، شاید زنده بمانی اما دیگر هرگز همان آدم سابق نمی‌شوی...

دانسته و به اختیار، تنهاست، نمی‌تواند در کشیدن بار سنگین وجود با کسی سهیم شود، یکه و تنها می‌رود...

غم برای همیشه باقی خواهد ماند!

انسان نیمه‌ی اول عمرش را سر غرورش می‌جنگد و در نیمه‌ی دوم عمرش به دنبال چیزهایی می‌افتد که به خاطر غرورش از دست داد!

اگر زخمی در درون تو بر جای گذاشتم، آن فقط زخم تو نیست زخم من نیز هست...