جمله درباره احساسات

می‌خواستم به تو بگویم که جز تو از همه نا امید گشته‌ام و می‌ترسم از همه
اما پیش از آن که به تو بگویم تو نیز نا امیدم کردی...

جدایی از تو هدیه‌ای است، فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من آیا زنی دیگر صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟

گرفتاری من و تو این است، به شکلی دوستت دارم که بزگ تر از آن است که پنهانش کنم و عمیق تر از آن است که دفنش کنی...

چه فایده ای دارد نگران من باشی ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟
جای خالی‌ام را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟
چه فایده‌...

در زندگی‌مان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتنا می‌شویم، دیگر نه از کسی می‌رنجیم و نه به عشق کسی دل می‌بندیم...

رنج داستان آن هایی نیست که رفته‌اند، بلکه ماجرای آن هایی‌ست که مانده‌اند و آخر داستان‌ها را همیشه کسانی می‌نویسند که مانده‌اند...

بفهم دیگر شب ها دراز نیستند، این تویی که تنهایی!

اینجا، اینجا که مملو از حسرت بود و درد تو کجا بودی؟

هنگامی که غمگین بودید، دوباره به قلب خود نگاه کنید و خواهید دید که در حقیقت برای آنچه برای شما خوشایند بوده است
گریه می‌کنید...

چه خوب است که انسان روحی را یافته باشد تا در میان آشوب طوفان بتواند در دامنش بخزد...

من از عهد آدم تو را دوست دارم، از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی نه خواب و ...

زن ها فرق دارند آن ها می‌دانند زندگی کوتاه است و باید به عشق شتافت، باید همبستر شد و مرد مورد علاقه را در آغوش گرفت، کسی که عاشق باشد وقت خیال پردا...

فقط آنی را که دوست می‌داریم که در آن چیزی دست نیافتنی می‌جوییم، فقط آنی را دوست می‌داریم که نداریم...

دوست داشته نشدن تنها یک بد اقبالی محسوب می‌شود، اما دوست نداشتن بدبختی است...

من نمی‌توانم به تو بفهمانم، نمی‌توانم به کسی بفهمانم که در من چه می‌گذرد، من حتی نمی‌توانم آن را برای خودم توضیح دهم!

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم، چرا صدایم کردی، چرا؟