ویلیام شکسپیر / نویسنده
عشقی که با اشک چشم شست و شو شود همیشه پاک و تمیز خواهد ماند...
عشقی که با اشک چشم شست و شو شود همیشه پاک و تمیز خواهد ماند...
و گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستیم نوازششان کنیم، پژمردند...
هیچ چیز راحتم نمیکند، نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه آدم ها، نه فیلم ها، نه لباس هایی که تازه خریدهام، نمیدانم چه کار کنم، بروم و سرم را به د...
اشک هایم چنان آمادهی سر ریز کردن است که میترسم ساختگی بودن هییٔت مبدلم را آشکار سازد...
هنگامی که غمگین بودید، دوباره به قلب خود نگاه کنید و خواهید دید که در حقیقت برای آنچه برای شما خوشایند بوده است
گریه میکنید...
فکر میکردم آدم وقتی بزرگ شود هیچ وقت گریه نمیکند، حالا میفهمم که در حقیقت وقتی آدم بزرگ میشود و از ته و توی کار سر در میآورد تازه گریهاش میگ...
اگر تمام شب برای دیدن خورشید گریه کنی، لذت دیدن ستاره ها را از دست خواهید داد...
گمان میبرم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده میآفرید اما رسم اشک ریختن را نمیآموخت قلب حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمیآورد!
نخندید، گریه نکنید، لعن نکنید، بلکه بفهمید...
هر آن چه در قلب می گذرد را نمیتوان گفت برای همین خدا آه، اشک، خواب طولانی، لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد...
در دوردست مردی را به دار آویختند، کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم، ما با فریادی از قالب خود برآمدیم...
اگر دنیا همه اش یک سوتفاهم باشد چه، اگر خنده در حقیقت گریستن باشد چه!
در ظاهر روی پاهایم ایستادهام گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم، اما حقیقت این است که خسته هستم میخواهم فرار کنم میخواهم بروم و ناپدید شوم...
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که...
ابرهای همه عالم، شب و روز در دلم میگریند...
چرا برای درد یک نفر اشک میریزی؟
اشک هایت را نگه دار برای وقت ماتم خودت، وقتی تنها شدی، وقتی تنهایی خواست دلت را بشکند و کسی را نداشتی...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…