مارسل پروست / نویسنده
مگر نه این که غیبت، مطمئن ترین، کارا ترین، زنده ترین، بی زوال ترین و وفادارانه ترین حضور هاست...
مگر نه این که غیبت، مطمئن ترین، کارا ترین، زنده ترین، بی زوال ترین و وفادارانه ترین حضور هاست...
جدایی از تو هدیهای است، فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من آیا زنی دیگر صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟
چه اندوهی، که لبانم باید طعم تو را از خاطر ببرد...
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم، چرا صدایم کردی، چرا؟
سلام بر آن هایی که فراموش شدهاند، اما هرگز نتوانستهاند فراموش کنند...
دیدم که از دستت عصبانی نیستم، دلشکسته نیستم، قهر نیستم
خلاصه این که من دیگر با تو هیچ چیز نیستم...
به هم گفته بودیم که از هم دوستانه جدا خواهیم شد، اما بی نهایت نادر است این که آدم ها دوستانه از هم جدا شوند چون اگر دوست بودند از هم جدا نمیشدند...
همین مجازات تو را بس، که من دیگر تو را آن طور که میدیدم، نمیبینم...
چمدان بستهام، از هر چه منم دل بکنم...
تو با او رفتی و رفت آنچه با من نور و شادی بود، کنون من در پناه بادهام غم در پناه من...
من نمیدانستم معنی هرگز را، تو چرا بازنگشتی دیگر...
همه چیز، آری، همه چیز را یک انسان میتواند فراموش کند، اما خود را، وجود خویشتن خود را، هرگز.
سوگواری، بهایی است که بابت شجاعت دوست داشتن دیگران میپردازیم...
آدم ها تنها نمیشوند، آدم ها نیمه شب با همهی آنچه در پس ذهن تو برایت باقی گذاشتند به تو هجوم میآورند.
هیچ چیزی شبیه چیز دیگری نیست و هیچ کسی جای خالی کسی دیگر را جبران نمیکند، چیز هایی را که داریم اگر گم شوند جایگزینی ندارند...
جا نگذارید، هر چه را که روزی میآورید را با خودتان ببرید
وقتی که میروید دیگر به خواب و خاطرهی آدم برنگردید!
هیچ نیازی در کودکی به قدرت نیاز به حمایت پدر نیست.