سهراب سپهری / کد 16126
تو به اندازه پروانه شدن، زیبایی...
تو به اندازه پروانه شدن، زیبایی...
نازی تو از آب بهتری، تو از سیب بهتری، تو از ابر بهتری...
من قطاری دیدم که سیاست میبرد، و چه خالی میرفت...
در رگهایش این من بودم که میدویدم...
بهار نزدیک میشود، بوی گل های اقاقیا در راه است، خودت را برای دشت ها آماده کن، کاش میشد سر به صحرا بگذاریم...
و عشق صدای فاصلههاست، صدای فاصلههایی که غرق ابهاماند...
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست، این خانه را تمامی پی، روی آب بود...
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده...
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور...
بیا آب شو مثل یک واژه، در سطر خاموشیام
بیا ذوب کن در کف دست من، جرم نورانی عشق را...
و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد...
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که...
دیری است بیشتر وقت خود را در خانه میگذرانم از برخوردهای با این و آن کاسته ام، اگر یاران مثل درخت بید خانه ما کم حرف بودند، هر روز به دیدنشان میرف...
عبور باید کرد صدای باد میآید، عبور باید کرد
و من مسافرم ای بادهای هموار مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید...
ایران مادر های خوب دارد و غذاهای خوشمزه
و روشنفکران بد و دشت های دلپذیر و همین...
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور!
من دیدار کسی رفتم در آن سر عشق ، رفتم
رفتم تا زن تا چراغ لذت تا سکوت خواهش تا صدای پر تنهایی...
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست؟
همه از هم دورند...
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد
و من سال ها مذهبی موندم بی آن که خدایی داشته باشم...
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست؟
همه از هم دورند ...
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد ، و خاصیت عشق این است.
جای مردان سیاست بنشانید درخت
که هوا تازه شود
به خدا ایمان آرید
به خدایی که به ما بیلچه داد
تا بکاریم نهال آلو
صندلی داد که رویش بنشینیم
و به ...
زندگی رسم خویشاوندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرسشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی ح...
لحظه ها میگذرد ، آن چه بگذشت نمیآید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز...
زندگی فهم نفهمیدن هاست
آسمان نور خدا عشق سعادت با ماست
در نبندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است.
من نمی دانم که چرا میگویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست...
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست...
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد، گاه اگر می رویند قارچ های غربت...
ایمان بیاورید به خدایی که
به پیچک فرمود : نرده را زیبا کن.
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
زندگی
بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق...
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست اما...
نفسم میگیرد در هوایی که
نفس های تو نیست.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…