قیصر امین پور / کد 16160
هم صحبتی تو در جهان ما را بس!
هم صحبتی تو در جهان ما را بس!
من از عهد آدم تو را دوست دارم، از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی نه خواب و ...
تو بیایی همه ی ثانیه ها، ساعت ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند...
از دست تو
در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود
اگر عشق نبود...
این روز ها که میگذرد ، هر روز در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟
ای کاش میشد ، یک بار ، تنها همین یک بار
تکرار میشدی ، تکرار!
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت
خوب میدانم که تنهایی مرا دق میدهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر ن...
حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی : وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی ، ای دریغ ...
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تـو را دوست دارم
نه خطی ، نه خا...
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان در باره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
----------------------
پی...
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خامو...
ای عشق
به شوق تو
گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم…
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ…
ما گنه کاریم، آری، جرم ما هم عاشقیست
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست!
این روز ها که میگذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
با من بگو که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را،
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را...
طرح لبخند تو
پایان پریشانی هاست…
هرچه هستی باش
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
فقط باش…!
عاقبت هجوم ناگهان عشق،
فتح میکند پایتخت درد را...
از من عبور می کنی و دم نمی زنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای …
تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی …
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد …
پس بیا
با عشق
فصل بغض مان را رد کنیم …
دیروز
ما زندگی را به بازی گرفتیم
امروز، او ما را ...
فردا ؟
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک...چکار با پنجره داشت؟
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…