مارسل پروست / کد 15286
مگر نه این که غیبت، مطمئن ترین، کارا ترین، زنده ترین، بی زوال ترین و وفادارانه ترین حضور هاست...
مارسل پروست با نام کامل والانتَن لویی ژرژ اوژن نویسنده و مقالهنویس فرانسوی بود. او به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان در جستجوی زمان ازدسترفته، یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان قلمداد میشود.
رابطهٔ عاشقانهٔ رنالدو آن و پروست از نخستین دیدارشان در ژوئن ۱۸۹۴ شکل گرفت و با خشم و حسادت در تابستان ۱۸۹۵ پایان یافت. پروست که همجنسگرایی را یک انتخاب میدانست تلاش میکرد رابطهٔ خود را مخفی نگاه دارد. با این وجود برخی از اطرافیان آنها از این رابطه آگاه بودند و امروزه از نامههای باقیمانده چنین برداشت میشود که پروست رنالدو آن را عاشقانه دوست داشتهاست. با وجود آنکه رابطه جنسی آنها یک سال بیشتر دوام نیاورد وانگهی پروست و آن تا زمان مرگ پروست در ۱۹۲۲ دوستان نزدیکی باقی ماندند. آنها علایق هنری مشترک بسیاری داشتند و با یکدیگر در اپراها و سالنها حضور مییافتند. رنالدو آن از افرادی بود که بر زندگی پروست تأثیر قابل توجهی گذارد.
پروست از کودکی بیمار بود و سلامتی شکننده ای داشت. او در سال ۱۸۸۰ برای نخستین بار دچار حملهٔ بیماری آسم شد. سرانجام در میانهٔ اکتبر سال ۱۹۲۲ به برونشیت دچار شد و روز هجدهم نوامبر جان سپرد. مارسل پروست در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شدهاست.
مگر نه این که غیبت، مطمئن ترین، کارا ترین، زنده ترین، بی زوال ترین و وفادارانه ترین حضور هاست...
فقط آنی را که دوست میداریم که در آن چیزی دست نیافتنی میجوییم، فقط آنی را دوست میداریم که نداریم...
به هم گفته بودیم که از هم دوستانه جدا خواهیم شد، اما بی نهایت نادر است این که آدم ها دوستانه از هم جدا شوند چون اگر دوست بودند از هم جدا نمیشدند...
در این زندگی که بی گمان تنها یکبار از آن برخورداریم، بی عقلی است اگر به دلیل ملاحظهای سهم خود از خوشی را از دست بدهیم.
دیر یا زود لحظه ای فرا میرسد که میبینیم دیگر چیزی باقی نمانده که منتظرش باشیم...
شادی برای جسم سودمند است، اما این اندوه است که قدرت های ذهن را میپرورد!
مرد در جوانی آرزو دارد دل زنی را که دوست دارد به دست بیاورد، بعد ها او درمییابد به دست آوردن دل یک زن برای دوست داشتن او کفایت میکند.
آرزویم نه تنها دستیابی به تن او ، بلکه در آغوش گرفتن انسانی بود که درون او می زیست...
فقط آنی را دوست میداریم که در آن چیزی دست نیافتنی میجوییم ، فقط آنی را دوست میداریم که نداریم...
در حافظه هرچه بخواهی هست ، حافظه نوعی داروخانه یا آزمایشگاه شیمی است ، که در آن اتفاقی دستت گاه به دارویی آرامبخش و گاه به زهری خطرناک میرسد!
تبعید به قطب جنوب آن قدر آدمی را از دیگران دور نمیکند ، که تفاوت طرز فکر و عقاید دور میکند.
در من بسیاری از چیزها از بین رفتند ، که گمان میکردم تا ابد ماندگارند...
بگذار از انسان هایی که ما را شاد میسازند قدردانی کنیم ، آن ها باغبانانی دوست داشتنی هستند که روح ما را شکوفا میسازند.
زمان آدم ها را دگرگون میکند اما تصویری را که از آن ها داریم ثابت نگه میدارد ، هیچ چیزی دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطرات نیست!
مرگ یک بار رخ نمیدهد ، همه ی ما هر روز چندبار میمیریم
هر بار که با آرزوها ، علایق و پیوند های خود وداع میکنیم ، میمیریم!
بی نهایت نادرست است که آدم ها دوستانه از هم جدا میشوند
چون اگر دوست بودند هیچ وقت از هم جدا نمیشدند!
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…