ژان پل سارتر / کد 16118
همهی چیزهای زیبایی را که میبینی به ذهن بسپار تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی که آنها را نمیتوانی ببینی!
کتاب ها : بازپسین گفت و گو مصاحبه با سارتر ، کلفت ها با مقدمه ای از ژان پل سارتر ، نظارت عالیه ، کودکی یک رئیس ، کلمات ، قیامی علیه خودفریبی ، عذاب روح ، زیبایی شناسی ، کین ، تعلیق ، تعالی اگو ، دیوار ، تیفوس ، شاهدی بر زندگی من ، ادبیات چیست ، گوشه نشینان آلتونا ، دست های آلوده ، مگس ها ، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ، دوزخ ، سن عقل ، هستی و نیستی ، مرده های بی کفن و دفن ،
در کافه اگزیستانسیالیستی ، کار از کار گذشت ، فیلمنامه فروید ، زنان تروا ، خلوتکده ، درباره ی نمایش ، چرخدنده ، تهوع ، نکراسوف ، اتاق بسته ، کلمات ، استعلای خود ، سن عقل ، سه داستان ، غثیان ، کلمات ، مرده های بی کفن و دفن و خلوتگاه ، مگس ها ، تعلیق ، هستی و نیستی ، چرخ دنده ها ، دست های آلوده ، دل مردگی ، در دفاع از روشنفکران ، پشت درهای بسته ، اگزیستانسیالیسم، اصالت انسان است ، خروج ممنوع ، دیوار ، دست های آلوده ، واژه ها ، روانکاوی وجودی ، دستهای آلوده و مائده های زمینی (چرم،لب طلایی)
همهی چیزهای زیبایی را که میبینی به ذهن بسپار تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی که آنها را نمیتوانی ببینی!
دل بستن به دیگری کار بزرگی است باید توانا، با گذشت و کور بود...
سکوت خداست، فقدان خداست، خدا تنهایی انسان است.
هنر اگرچه نان نمیشود، اما شراب زندگی است...
هر کلمهای عواقبی دارد، هر سکوتی نیز...
این دنیا یک روز بیشتر نیست، همین یک روز است که همیشه تکرار میشود صبح آن را به ما میدهند و شب از ما پس میگیرند.
جزییات زندگی روزمرهات را بنویس و برایم بفرست، دوست دارم آن ها را بدانم حتی بی اهمیت ترین هایش را...
هنگامی که امید میمیرد، هنگامی که میبینی امکان امیدوار بودن را از دست داده ای، فضای خالی را با رویا، اندیشه های کوچک بچگانه و داستان ها پر میکنی ...
اگر در انزوای خود احساس تنهایی میکنید، همنشین خوبی برای خودتان نیستید!
تو هر کاری که توانستهای کردهای، اگر در نیمه راه متوقف شدهای به این دلیل است که نیروی کافی نداشتهای هیچ کس حق ندارد تو را سرزنش کند!
هر کسی آزاد است آنطور که میخواهد بیندیشد، ولی خدا کند که بیندیشد...
جهنم همان زندگی اجباری با احمق های اطراف است.
چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد، تنها چیزی که جلویم را گرفت این بود که من در مرگ تنها تر از زندگی خواهم بود.
من نفهمیدم جوانی یعنی چه، من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم!
همه چیز های زیبایی را که میبینی به ذهن بسپار تا همیشه با تو باشد، حتی در زمان هایی که آن ها را نمیتوانی ببینی.
گوگرد، آتش، سیخ! آه عجب حرف های مضحکی سال ها در مغزمان فرو کردند
احتیاجی به سیخ نیست، حالا فهمیدم جهنم همان زندگی اجباری با احمق های اطراف است.
بزرگ ترین خیانتی که انسان میتواند به خودش بکند، ترس از این موضوع است که حالا دیگران دربارهی من چه فکری میکنند.
وقتی که هنوز تو را نمیشناختم ، خودم را کمتر تنها احساس میکردم...
دستانم را میتوانی ببندی ، پاهایم را میتوانی ببندی ، دهانم را میتوانی ببندی اما ذهنم را هرگز
یک روز از ذهن من ، از ذهن تو ، از ذهن ما هزاران پرست...
پس جهنم این است ، هرگز به این شکل دربارهاش فکر نمیکردم ، یادتان هست : گوگرد ، آتش و سیخ
آه! عجب حرف های مضحکی سال ها در مغزمان فرو کردند ، احتیا...
نه میتوانیم بمیریم
نه میتوانیم زندگی کنیم
نه میتوانیم همدیگر را ببینیم
نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم
به تنگنای عجیبی افتادهایم...
زندگی هر چه میخواستم به من داد و بعد به من فهماند که آن چیز هیچ اهمیتی نداشت.
میخواهید به شما بگویم چرا از مرگ نمیترسید ، چون هر کدام از شما فکر میکند مرگ به سر دیگری نازل خواهد شد نه به سر خودش در این جنگ همه کشته خواهند شد.
همه چیز کشف شده است ، مگر چگونه زیستن...
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید نه برای این که دیگران را از خودت دور کنی ، بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند!
آدمکش ها آدم هایی هستند که قوه تخیل ندارند
زیاد برایشان فرق نمیکند که کسی را از زندگی محروم کنند
چون هیچ تصوری ، هیچ تخیلی دربارهی زندگی ندارند...
تاریخ یک ماشین خودكار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد ، بلكه تاریخ همان خواهد شد كه ما میخواهیم.
نه میتوانیم بمیریم ، نه میتوانیم زندگی کنیم
نه میتوانیم همدیگر را ببینیم ، نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم
در تنگنای عجیبی گیر افتاده ایم...
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید نه برای این که دیگران را از خود دور کنی ، بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند...
شکستن قلب انسانها اصلا کار دشواری نیست و از دست همه برمیآید
آنچه دشوار است ، نشکستن دلهاست.
همه میگویند آرزو بر جوانان گناه نیست و من می گویم بر پیران هم!
برای اینکه بدانید زندگی چه ارزشی دارد
باید هر چند وقت یک بار آن را به خطر بیندازید.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…