حسین منزوی / کد 15986
چه گوشوارهای از بوسههای من خوشتر؟
که دانه دانه نشیند به لالهی گوشت...
آثار : با عشق در حوالی فاجعه، مجموعه غزلی سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲ ، این ترک پارسیگوی (بررسی شعر شهریار) ، از شوکران و شکر، مجموعه غزلی سرودهشده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷ ، با سیاوش از آتش (گزیده اشعار به انتخاب خود شاعر) ، از ترمه و تغزل، گزیده اشعار، ۱۳۷۶ ، از کهربا و کافور ، با عشق تاب میآورم، شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲ ، به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید) ، این کاغذین جامه، مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک ، از خاموشیها و فراموشیها ، حنجرهٔ زخمی تغزل، دفتری از شعرهای آزاد و غزلهای سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ ، مجموعه اشعار حسین منزوی، انتشارات آفرینش و نگاه، ۱۳۸۸ ، حیدر بابا، ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار» ، دومان شامل اشعار ترکی حسین منزوی
ترانهها : عارف بهترین بهانه ، مرجان سکه ماه
چه گوشوارهای از بوسههای من خوشتر؟
که دانه دانه نشیند به لالهی گوشت...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم...
تو خوب مطلقی، من خوب ها را با تو میسنجم...
دریا نبودم اما طوفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود
چون موج در تلاطم، در ورطه زنده بودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود...
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد...
وقتی تو رفته باشی
کامل نمیشود عشق
بعد از تو تا همیشه
این قصه ناتمام است...
خورشید ما به چوبهی اعدام بسته است
از صبح و آفتاب در این جا سخن مگو...
ظلمت صریح با تو سخن گفت ، پس تو هم از شب به استعاره و ایما سخن مگو
با آن که بسته است به نابودیات کمر ، از مهر و آشتی و مدارا سخن مگو ...
به هر چمن رسیده ام ، از تو نشان ندیده ام
تو درکجا شکفته اى ، اى گل بى نظیر من؟
بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو
من همه تو ، تو همه من ، او همه تو ، ما همه تو
هرکه و ه...
میسوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
-----------------...
توان کشمکشم نیست
بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا
که میمیرم...
سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست
که این شگفت ترین نوع خویشتن داریست...
" دلم گرفته برایت " زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
همواره عشق بی خبر از راه می رسد
چونان مسافری که به ناگاه می رسد
وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروی این راه می رسد.
چشمی به تخت و بخت ندارم،
مرا بس است یک صندلی
برای نشستن کنار تو...
ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارند.
به شب سلام
که بی تو
رفیق راه من است...
مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا بنویسی
فرقی نمیکند که قلم
از ساقههای نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر ...
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد ...
وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند …
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم
تو مثل شب در کوهستان
اصیل و گیرایی
تو مثل کوهستان در شب،
والایی
و عطر تو اکنون
تمام شب را
آکنده است
و نام تو
اکنون طنین تمام صداهاست …
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…