هوشنگ ابتهاج / کد 15695
زیر پای مرد چکمه پوش، چوبههای دار میروید، میشکوفد خون...
نخستین اثرش به نام «نخستین نغمهها» را در سال ۱۳۲۵ شمسی منتشرکرد. از آثار دیگر او میتوان به تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) اشاره کرد. او همچنین در رادیو (برنامه گلها) کار میکرد و پایهگذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود.
زیر پای مرد چکمه پوش، چوبههای دار میروید، میشکوفد خون...
مرغ شب خوان که با دلم میخواند رفت و این آشیانه خالی ماند...
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست...
من نمیدانستم معنی هرگز را، تو چرا بازنگشتی دیگر...
آری، همه باخت بود سر تا سر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم...
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است...
اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب، دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست...
من بارها به سوی تو باز آمدم ولی هر بار دیر بود!
ای شادی آزادی، روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرور من با تو چه خواهم کرد؟
روزگار عجیبی شده است حتی وقتی میخندیم منظورمان چیز دیگریست، وقتی همه چیز خوب است میترسیم، ما به لنگیدن یک جای کار عادت کردهایم...
هنوز شب نگذشتهست ای شکیب بزرگ
بمان که بی تو مرا تاب زنده ماندن نیست...
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد...
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد...
آدم ها تا حد مرگ از خود خستهات میکنند و ترکت نمیکنند
اما مجبورت میکنند ترکشان کنی ، آن گاه تو میشوی بندهی سر تا پا خطاکار...
یک جا به کنار تو ، ارزد به جهان با غیر...
دردا و دریغا که در این بازی خونین ، بازیچهی ایام دل آدمیان است...
تو را از خویش جدا میکنند ، درد اینجاست...
غمهایمان سنگین است ، دلهایمان خونین است...
در این کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
در این قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید.
عزیزم پاک کن از چهره اشکت را ، ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ، ما هرگز نمیمیریم ...
اما چه باید گفت
از انسان نمایانی که ننگ نام انسانند
درنده خویانی که هم دندان گرگانند
آنان که عشق و مهربانی را در دستهای کور کین کشتند
آنان که ا...
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است ...
تو در من زندهای من در تو ، ما هرگز نمیمیریم ...
سایه ها زیر درختان در غروب سبز میگریند
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر
و آسمان چون من غبار آلود دلگیری
باد بوی خاک باران خورده میآرد
سبزه ها در...
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما ، پرنده پر نمیزند
عزیزِ بی وفا بیا ، غمت امان نمیدهد
به جان دفترم دگر ، قلم شرر نمیز...
سایه ها، زیر درختان، در غروب سبز میگریند
شاخهها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر
و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری
باد، بوی خاک ِ باران خورده میآرد
س...
نشسته ام به پنجره نگاه میکنم
دریچه آه میکشد
تو از کدام راه میرسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد...
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگا...
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم...
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو باز نمیشود!
این صبر که من میکنم
افشردن جان است...
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…