گابریل گارسیا مارکز / کد 16208
بار دیگر سعی کرد در قلب خود دنبال جایی بگردد که سخت نشده باشد، اما چیزی نیافت.
رمان ها : ساعت شوم (۱۹۶۲) ، صد سال تنهایی (۱۹۶۷) ، پاییز پدرسالار (۱۹۷۵) ، عشق سالهای وبا (۱۹۸۵) ، ژنرال در هزارتوی خود (۱۹۸۹) ، خاطرات روسپیان غمگین من (۲۰۰۴).
داستانهای کوتاه : طوفان برگ (۱۹۵۵) ، کسی به سرهنگ نامه نمینویسد (۱۹۶۱) ، تشییع جنازه مادربزرگ (۱۹۶۲) ، زیباترین غریق جهان (۱۹۶۸) ، گزارش یک مرگ (۱۹۸۱) ، زائران غریب (قدیس ۱۹۹۲) ، از عشق و شیاطین دیگر (۱۹۹۴).
غیر داستانی : سرگذشت یک غریق (۱۹۷۰) ، بوی خوش گواوا (۱۹۸۲) ، سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی (۱۹۸۶) ، گزارش یک آدمربایی (۱۹۹۶) ، زیستن برای بازگفتن (۲۰۰۲) ، یادداشتهای روزهای تنهایی (۱۹۹۰–۲۰۰۰) ، رسوایی قرن و دیگر نوشتهها (۲۰۱۸).
بار دیگر سعی کرد در قلب خود دنبال جایی بگردد که سخت نشده باشد، اما چیزی نیافت.
تنهایی آدمها بزرگ است، خیلی بزرگ، شایدم به وسعت یک دریاست، اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست!
تجربهام را باور کن، عشق باید خودش بیاید، ناگهان و بی صدا آمدنش دست ما نیست، هیچکس آدرس عشق را ندارد...
فرق بزرگیست میان کسی که تنها مانده و کسی که تنهایی را انتخاب کرده است!
در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتنا میشویم، دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم...
زندگی آن چه زیستهایم نیست، بلکه خاطره هایی است که به یاد میآوریم تا روایت کنیم...
گفت: عالیجناب افتخاری بالاتر از آن نیست که کسی به خاطر مملکتش بمیرد
او لبخند زنان با دلسوزی پاسخ داد: حماقت نکن پسر، میهن یعنی زنده ماندن.
روزی میرسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت میشوی
نه از بدگویی های دیگران میرنجی و نه دلخوش میکنی به حرف های عاشقانهی اطرافت، به آن روز میگویند: ...
باید جهان را بهتر از آن چه تحویل گرفته ای تحویل بدهی، خواه با فرزندی خوب یا باغچهای سرسبز، اگر فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشید یعنی تو موفق...
تنهایی آدم ها بزرگ است، خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت یک دریا است
اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست...
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت ها به ما دهد
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن ها علاقه و ...
همیشه سخت ترین جای کار این است که تظاهر کنی هیچی نشده!
شاید خداوند قرن ها پیش در نبرد با شیطان شکست خورده است و جهان به دست شیطان اداره میشود، وگرنه این همه بدی و بی عدالتی نمیتواند کار خدا باشد.
در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بی اعتنا میشویم
دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم...
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن ها علاقه و نیاز داری ، مراقبشان باش...
یادت باشد گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد ، هر بهاری که میگذرد دیگر برنمیگردد
حتی شدید ترین و دیوانه کننده ترین عشق ها هم حقیقتی ناپا...
تنهایی آدم ها بزرگ است ، خیلی بزرگ و شاید حتی به وسعت یک دریاست ، اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست...
بزرگترین موفقیت زندگیام این بوده که با چشم های خودم ببینم که چطور فراموشم میکنند!
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود ، که میخواهی او را از رویاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی...
باید یاد بگیرم مادامی که از عشق کسی مطمئن نشده ام با او خاطره ای نسازم ، چرا که تاوان خاطرات جنون است و بس...
همانطور که رویداد های واقعی فراموش میشوند ، وقایعی که هرگز رخ نداده است نیز میتوانند در خاطرمان بمانند.
مردان وقتی میفهمند دارند پیر میشوند ، که کم کم شبیه به پدر خود میشوند.
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوشی را جلوه میدهد ، و درست از تصدق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم.
تا وقتی جوان هستید سخت کار کنید ، شکست بخورید ، اشتباه کنید
شاید تلاش هایتان در جوانی سخت باشد اما در بزرگسالی مزد آن را خواهید گرفت.
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﺟﺮﺃﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪﯼ ﯾﮏ آدم ﺷﺠﺎﻉ ﭘﯿﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ شد...
آه خدایا ! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند.
خاطراتی هست که آدم هایش رفته اند این خاطرات غم انگیز است
ولی آن خاطرات که آدم هایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند بسیار دردناک تر است...
عشق، یک استعداد ذاتی است یا از بدو تولد بلدی یا هرگز یاد نمیگیری...
بزرگترین هراس یک زن ترس از نادیده گرفته شدن است
این موجودات ظریف به گونه ای خلق شده اند
که اگر دشمنشان هم نسبت به آن ها بی اعتنایی کند، رنج خواهن...
آه انسان ها من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل
که وقتی این ها را در چمدانم میگذارم در بستر مرگ خواهم بود.
خداوندا اگر تکهای زندگی میداشتم نمیگذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود
بیآنکه به مردمانی که دوستشان دارم نگویم که، عاشقتان هستم.
دیروز زنی را دیدم که مرده بود و مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چگونه میمیرد؟ یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند، یا دست کسی را نمیفشارد
یا...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…