چارلز بوکوفسکی / کد 15248
آخر واقعا چطور میشود آدم خوشحال باشد از این که ساعت ۶:۳۰ با زنگ ساعت بیدار بشود، از تحت بیاید بیرون، لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد، مسواک بزند و بع...
آخر واقعا چطور میشود آدم خوشحال باشد از این که ساعت ۶:۳۰ با زنگ ساعت بیدار بشود، از تحت بیاید بیرون، لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد، مسواک بزند و بع...
زن ها خلق شدند که زجر بکشند، تعجبی ندارد که آن ها ابراز عشق همیشگی میخواهند.
من هیچ وقت آدمی را ملاقات نکردم که دلم بخواهد جای او باشم...
هیچ دردی به معنی پایان احساس نیست، هر کدام از شادی های ما معامله ای با اهریمناند!
منتقدانت همیشه حی و حاضرند، هر چه بیشتر موفق میشوی، انتقاد بیشتر نصیبت خواهد شد
مخصوصا از طرف آن هایی که له له میزنند برای یک سر سوزن از موفقیتی...
من از مردم متنفر نیستم، فقط حس بهتری دارم وقتی آدم هایی که درکی از من ندارند دور و برم نیستند...
میتوانی به خاطر بیاوری چه کسی بودی؟
پیش از این که دنیا به تو بگوید، بهتر است چه کسی باشی...
ولی زن های خوب هم مرا میترسانند چون آن ها سرانجام روح تو را میخواهند و من دوست داشتم چیزی را که از روحم باقی مانده بود برای خودم نگه دارم...
البته که میتوانی کسی را دوست داشته باشی، ولی تا هنگامی که او را خوب نمیشناسی...
درکم کن دنیای من یک دنیای عادی نیست، من جنون خودم را دارم من در یک بعد دیگر زندگی میکنم و برای چیزهایی که روح ندارند وقت ندارم...
نیمکت ها خالی است، تئاتر تاریک است، چرا به نقش بازی کردن ادامه میدهی، چه عادت مزخرفی!
من به انزوایم افتخار نمیکردم ولی به آن وابسته بودم، تاریکی اتاق برای من مثل نور آفتاب بود...
نبوغ توانایی گفتن حرفی عمیق، به شکلی ساده...
زور اضافه نزن، اگر نوری باشد پیدایت خواهد کرد...
اگر میتوانی عشق بورزی، اول عاشق خودت باش...
این صورت هایی که هر روز در خیابان ها میبینید کاملا عاری از امید ساخته نشدهاند با آن ها مهربان باشید، همچون شما آن ها نیز نگریخته اند.
وقتی که میبینی همه به دنبال کور کردن کسانی هستند که خوب میبینند، ساده ترین راه این است که خودت را به کوری بزنی!
باید خودمان نوری بر تاریکیمان بتابانیم، این را هیچکس دیگری برای ما انجام نخواهد داد...
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه میشود که در تنگنای شب به یاد میآورید، قلب شما آنجاست...
و عشق واژه ای است که بیش از اندازه زیاد و بیش از اندازه زود بر زبان رانده میشود.
اما چشم هایت قشنگاند، دیوانهاند، وحشیاند
مثل حیوانی که از جنگلی آتش گرفته زده باشد بیرون...
مردم تهیات می کنند، برای پر شدن میبایست دور شد...
روابط بین انسان ها عجیب است، منظورم این است که برای مدتی با کسی هستی، با آن ها میخوری، میخوابی، زندگی میکنی، دوستشان داری، صحبت میکنی، میگردی ...
تنها ماندن با خود مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود، هر کس که باشد
همهشان آن بیرون دارند حلقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کله معلق می...
هنوز نمرده بودم ولی داشتم به سرعت میگندیدم
کی در این وضعیت نبود؟
همه مان مسافر این کشتی سوراخ هستیم و دلمان هم خوش است که زندهایم...
عجیب تنها هستیم، تا ابد تنها و قرار بوده همین باشد...
اعجاز همیشه در سادگی است برای رسیدن به حقیقت مطلق، برای انجام دادن کار ها، برای نوشتن، برای نقاشی کشیدن زندگی در سادگی است که عمق پیدا میکند.
این حقایق هستند که انسان ها را از هم دور میکنند، نه دروغ ها
وگرنه ما دروغ میگوییم که نزدیک باقی بمانیم!
صبر کردیم همهمان و صبر کردیم
آیا دکتر نمیدانست یکی از چیز هایی که آدم را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است!
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند ، البته اگر به قصد نابودی کل زندگیات نیامده باشد!
دوست ندارم کسی را برنجانم ، این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده است...
فلسفهی اصلی ام در زندگی اجتناب از آدم ها تا جای ممکن بود ، هر چه کمتر آدم میدیدم حالم بهتر بود!
هیچ نیازی در کودکی به قدرت نیاز به حمایت پدر نیست.