جمله عاشقانه فروغ فرخزاد :
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزنده ی لب هایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شب هایم را
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته…
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزنده ی لب هایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شب هایم را
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته…
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…