جمله احساسی عباس معروفی :
به سکوت خو میگرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموش کرده بودند ، انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد…
به سکوت خو میگرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموش کرده بودند ، انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد…
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…