فریدریش نیچه / فیلسوف
اگر به خدایی ایمان داشتم، آن خدایی بود که رقص بلد باشد...
اگر به خدایی ایمان داشتم، آن خدایی بود که رقص بلد باشد...
خوب بود میتوانستم کاسهی سر خودم را باز بکنم و همه این تودهی نرم خاکستری پیچ پیچ کله خودم را درآورم و بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ!
تا زمانی که امکانی وجود دارد، آدم باید دست به هر تلاشی بزند، اما موقعی که دیگر کاری از دستش ساخته نیست باید همه چیز را فراموش کند...
تا چهل سالگی که مغزم خوب میکرد به ریاضیات و پژوهش پرداختم، از چهل سالگی تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که به کلی ...
آدم میتواند تمام دنیا را فریب دهد، جز خودش را...
اگر از راه دور به کسی عشق نورزیدهاید، اصلا ادعای عشق و عاشقی هم نکنید!
تنهایی آدمها بزرگ است، خیلی بزرگ، شایدم به وسعت یک دریاست، اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست!
لبهایت با عطش همهی عالم مرا میبوسند...
جنون در افراد نادر است، اما در گروهها، احزاب، اقوام و ادوار یک قاعده است!
دیگر گمت نمیکنم، دنیا پر از آدمهایی است که هم دیگر را گم کردهاند، ولی من دیگر گمت نمیکنم...
نمیدانستم چه میخواهم، از زندگی میترسیدم، میکوشیدم از آن کناره بگیرم و در همان حال هنوز امیدی هم به آن داشتم...
تو به تمام سلولهایم وارد شدهای!
اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزند، فقط لبخند، منفجر شدن از زور نفرینهای فرو خورده شده، ترکیدن از خاموشی...
آن که از دشمن سخن میگوید، خود دشمن است...
گاهی ادامه دادن، فقط ادامه دادن، دستاوردی مافوق قدرت بشر است!
تردید نکن که نوری هست، شاید چندان نباشد که گفتهاند اما آنقدر هست که از پس تاریکیات برآید!
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…